راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

پایان4ماهگی

سلام پسرم حالا که 4ماهگیت تموم شد کلی عوض شدی کارای جدیدمیکنی باشدت خیلی زیاد دست وپامیزنی دستت و میاری همه چی رو بگری و بیشتر مواقع موفق میشی ومستقیم میبری سمت دهنت مثل این آب دهنت که مدام جاری هرچیزیرو که می خوای پاهاتو می کوبی زمین البته ازماه پیش اینکارو میکردی دیشب ساعت 1 بود هنوزنخوابیده بودی ازصبح10فقط 2ساعت خوابیدی تا شب یک ونیم که خوابیدی خواتستم بزارم تو تخت فوری بیدار شدی و پاهات و کوبیدی که چرا من و گذاشتی پایین وبغل کن واین کارچند بارتکرارشد خیلی بغلی شدی و زمین موندنی جیغ میزنی ولی تو بغل با دقت همه جا رو بررسی می کنی گردنتو صاف می گیری وتماشا می کنی از لباس پوشیدن و در آوردن بدت میاد عاشق آب بازی ...
31 تير 1391

پایان 4ماهگی وبازم واکسن

سلام هفته قبل سرمون خیلی شلوغ بوداونکه نتونستم مطلب جدیدی بزارم زمانهای که وقت داشتم راستین می گفت یا من وبگردون یابازی کنیم وگرنه گریه مکردی وجیغ میزدی امروزم 4ماهگی راستین تمام شد وصبح اول وقت رفتیم و واکسن های راستین وکه شامل واکسن سه گانه وقطره فلج اطفال بود زدیم واومدیم خونه الان که ساعت11راستین خوابه وفعلأ خوبه صبح نیم ساعت قبل رفتن استامینوفن دادم اون آرام کرده .عزیزم موقع تزریق اولین لحظه چیزی نفهمیدی کم مونده بود سرنگ واز پات دراره گریه کردی ولی 2دقیقه بعد آرام شدی دیروز خیلی نگران امروز بودیم آخه دفعه قبل سر واکسن خیلی اذیت شدیم وراستین خیلی تب کرد خیلی گریه کردامید وارم امروز بهتر باشه حالا من وراستین تنهاییم بابا رفت مغازه ...
27 تير 1391

نیمه شعبان مبارک

چهارشنبه برای دیدن وشرکت در جشن های نیمه شعبان رفتیم بیرون با زهرا وخاله مهرو خیلی خوشحال بودی وهمه جا رو بادقت نگاه می کردی ازپرچم هاوچراغ های توی خیابونا لذت میبردی شبم بابا اومدو سه تایی رفتیم بیرون ولی پنجشنبه خیلی گریه کردی از صبح بی قراربودی هر سال میرفتم جشن ولی امسال نتونستم تو گریه می کردی انشاال... سال بعد باهم میریم تولد امام حسین با خاله الهه وتبسم رفتیم حسینیه ونذری بردیم پسرخوبی بودی واز لوستر حسینیه خیلی خوشت اومده بود.عصرپنجشنبه مجبور شدم به بابابگم برات گریپ میکچر بخره وکمی دادم خوردی ولی شب بازم خیلی شدید گریه کردی و ما مجبور شدیم باماشین تو رو ببریم در در خیلی جیغ میزدی تو یک لحضه سریع آماده شدیم وبا عجله ازخونه اومدیم ب...
17 تير 1391

راستین به تولدمی رود

سلام دوشنبه ای که گذشت من و راستین خان تولد 1سالگی نی نی نیلادعوت بودیم اولین جشنی که رسمأ راستین جون دعوت بود و اسمش رفت تو کارت دعوت اینم عکس کارت که عکس نیلا جونم تو کارت هست خیلی خوش گذشت . گل من هم پسر خوبی بودی فقط دو سه باری چنددقیقه شدید گریه کردی ومن مجبور شدم لباساتو عوض کنم .از لباس رسمی وکلاه اصلأخوشت نمیاد وچند باری هم رفتیم تو لابی دور زدیم تا شما آروم بشی اینم عکسای پسر گلم .. اول پاپیون سفید ومشکی زدی ولی برات بزرگ بود وبعد پاپیون مشکی زدی وماه شدی              گریه می کردی خیلی از لباسات راضی نبودی  کفشاتو قبل از ورود به سالن در...
15 تير 1391

هفته آخر خرداد

هفته قبل راستین خیلی فعال بودی و حسابی گردش رفتی شنبه رفتیم خرید برای من وباباخرید کردیم من فکرمیکردم تو بغلمون بخوابی ولی حسابی به ویترین مغازه هاتماشا می کردی ودستاتو میخوردی یکشنبه رفتیم دکترت برای کنترل ماهانه وتوخیلی راحت خوابیده بودی وقتی خانم دکتر قد و وزن تو اندازه کردشما خواب بودی شب مهمون داشتیم سارا ونلیسا 2دختر خوشگل با مامان وباباشون که دوست های بابا هستن اومده بودن شما رو ببین عکس این 2گل تو ادامه مطلب...  دوشنبه خاله الهه اینا اومدن خونمون وتو حسابی با تبسم بازی کردی دیگه خواب روفراموش کرده بودی وحسابی دست وپامی زدی سشنبه خاله اومددنبالمون رفتیم خونه مامان بزرگ من مامان مامانی و شبنم جون ومهدیس ...
11 تير 1391

خبر فوری

سلام راستین جان امروز ساعت 8صبح با یک حرکت سریع برگشتی واولین غلتیدن را تجربه کردی چند روزبود سرت از بالش میفتاد و هی تکون می خوردی تااینکه امروز غلتیدی               ...
9 تير 1391

دوست های راستین جون

دیروز راستین خان مهمون داشتی دوست شما ارنیکا جون اومده بود خونه ما من ومامان ارنیکا هم حسابی ازتون عکس گرفتیم خیلی حرکاتتون شبیه هم اخه فقط ١هفته شما بزرگتری اینم دوتا خوشگلا هفته قبل رونییا ومارینا با مامانا شون اومده بودن دیدن راستین جونم مارینا 10ماه از شما بزرگترهو رونیا سه ونیم سال ...
5 تير 1391
1